محاصره کنندگان حسین هنوز از نی نی نگاه سرزنشگر او می هراسیدند.
عمر بن سعد به سنان بن انس گفت:
ـ وای، وای بر تو! برو! و کار حسین را تمام کن!
سنان به خولی بن یزید همان گفت که عمر بن سعد به او گفته بود:
ـ وای، وای بر تو! ...
...
خولی خواست دست به قبضهی تیغ یمانی ببرد اما با دیدن چهره یی که در وزش شمشیرها هنوز زیبایی و ابهت خود را از دست نداده بود، به سختی بر خود لرزید و نتوانست سنگینی شمشیر را بالای سر ببرد.
شمر او را تحقیر کرد تا تحقیر بزرگ تر خود را از نظرها پنهان سازد.
ـ خدا بازوانت را بخشکاند، چرا چنین می لرزی؟!
...
شاید به اندازهی یک سقوط از پرتگاه طول کشید تا سنان بن انس، انسان را در خود سر ببرد و آخرین فصل جنایت را با دستانی از قساوت و ارتعاش به پایان ببرد.
...
وقتی حتی جامه های پاره پارهی پوشیده بر زیر زرهاش را به یغما بردند و برای دستیابی به تنها انگشتری اش، انگشت او را با شمشیر از دست جدا کردند، آثار سی و سه ضربهی شمشیر و به همان تعداد زخم عمی ق نیزه بر پیکر او یافت شد. در هیچ جنگی در تاریخ عرب و جهان دیده نشده بود، تنها مردی در برابر ۳۰۰۰۰دشمن، این همه زخم را برتابد، از پای نیفتد و سخنی از خواهش و تسلیم بر زبان او نرود.
***
دیدن شکوه رشکآور انسان بر چهاردیواری اجبار و توان درنوردیدن ناممکن، دانه های درشت شرم بر جبین فرشتگان نشانده بود. به یاد آوردند روزی را که بر خلقت انسان شوریدند و در او چیزی که بایستهی جانشینی خدا در خاک باشد، نیافتند و ناگزیر به پاسخی اکتفا کردند که شاید از جنس دیگر نپرسیدن آن سوال بزرگ بود.
...
ـ من می دانم آنچه را که شما نمی دانید.
***
اکنون گویی سوال نخستین پگاه بکر آفرینش را پاسخی بسزا گرفته بودند که به راستی چرا باید بر انسان سجده نمود.
***
هنگامی که آفتاب، تشنه تر از هرگاه، غازهی شرم بر رخ، هبوط می کرد تا در پشت نخلهای گر گرفتهی ساحل فرات چهره در خاک پنهان کند، سر خونچکان حسین می رفت تا بر چکاد نیزه ها خبر از طلوع انسان در مدار خدا بدهد.
...
هنوز از فرود گلبرگهای تازهی خون بر سینهی سوختهی طف و اشکهای روان فرات، آوایی برمی آمد، وقتی آن را می نیوشیدی ترجیع وار گویی می گفت:
«آیا کسی هست که یاریامکند»
آیا کسی ... هست؟؟؟
محاصره کنندگان حسین هنوز از نی نی نگاه سرزنشگر او می هراسیدند.
عمر بن سعد به سنان بن انس گفت:
ـ وای، وای بر تو! برو! و کار حسین را تمام کن!
سنان به خولی بن یزید همان گفت که عمر بن سعد به او گفته بود:
ـ وای، وای بر تو! ...
...
خولی خواست دست به قبضهی تیغ یمانی ببرد اما با دیدن چهره یی که در وزش شمشیرها هنوز زیبایی و ابهت خود را از دست نداده بود، به سختی بر خود لرزید و نتوانست سنگینی شمشیر را بالای سر ببرد.
شمر او را تحقیر کرد تا تحقیر بزرگ تر خود را از نظرها پنهان سازد.
ـ خدا بازوانت را بخشکاند، چرا چنین می لرزی؟!
...
شاید به اندازهی یک سقوط از پرتگاه طول کشید تا سنان بن انس، انسان را در خود سر ببرد و آخرین فصل جنایت را با دستانی از قساوت و ارتعاش به پایان ببرد.
...
وقتی حتی جامه های پاره پارهی پوشیده بر زیر زرهاش را به یغما بردند و برای دستیابی به تنها انگشتری اش، انگشت او را با شمشیر از دست جدا کردند، آثار سی و سه ضربهی شمشیر و به همان تعداد زخم عمی ق نیزه بر پیکر او یافت شد. در هیچ جنگی در تاریخ عرب و جهان دیده نشده بود، تنها مردی در برابر ۳۰۰۰۰دشمن، این همه زخم را برتابد، از پای نیفتد و سخنی از خواهش و تسلیم بر زبان او نرود.
***
دیدن شکوه رشکآور انسان بر چهاردیواری اجبار و توان درنوردیدن ناممکن، دانه های درشت شرم بر جبین فرشتگان نشانده بود. به یاد آوردند روزی را که بر خلقت انسان شوریدند و در او چیزی که بایستهی جانشینی خدا در خاک باشد، نیافتند و ناگزیر به پاسخی اکتفا کردند که شاید از جنس دیگر نپرسیدن آن سوال بزرگ بود.
...
ـ من می دانم آنچه را که شما نمی دانید.
***
اکنون گویی سوال نخستین پگاه بکر آفرینش را پاسخی بسزا گرفته بودند که به راستی چرا باید بر انسان سجده نمود.
***
هنگامی که آفتاب، تشنه تر از هرگاه، غازهی شرم بر رخ، هبوط می کرد تا در پشت نخلهای گر گرفتهی ساحل فرات چهره در خاک پنهان کند، سر خونچکان حسین می رفت تا بر چکاد نیزه ها خبر از طلوع انسان در مدار خدا بدهد.
...
هنوز از فرود گلبرگهای تازهی خون بر سینهی سوختهی طف و اشکهای روان فرات، آوایی برمی آمد، وقتی آن را می نیوشیدی ترجیع وار گویی می گفت:
«آیا کسی هست که یاریامکند»
آیا کسی ... هست؟؟؟
anan kh ba mnnd byaynd jld 4
anan kh ba mnnd byaynd jld 4
Product Details
BN ID: | 2940155970569 |
---|---|
Publisher: | ?????? ???? ?????? |
Publication date: | 02/06/2019 |
Sold by: | Smashwords |
Format: | eBook |
File size: | 375 KB |
Language: | Persian |